نوشته شده توسط: الهه ناز
جملات زیبا در مورد پدر و مادر
حواسمان باشد!
حواسمان به چروک هایِ دور چشم مادرانمان و لرزش دست های پدرانمان باشد
حواسمان به ترشدن های گاه و بیگاهِ چشم هایِ کم سو و دلتنگیِ شان باشد!
حواسمان باشد که آنها خیلی زود پیر میشوند!
حواسمان باشد خیلی زودتر از آنچه فکرش را میکنیم از کنارمان می روند...
حواسمان باشد به دلگیریِ غروبهایِ تنهاییِ شان...
حواسمان باشد که آنها تمامِ عمر حواسشان به ما بوده...
به آرام قد کشیدنمان بوده ، به نیازها ونازهایمان بوده....
آنها یک روز آنقدر پیر میشوند که حتی اسمهایمان را هم فراموش میکنند....
حواسمان به گرانترین و بی همتاترین عشقهایِ زندگیمان...
به "بابا" به "مامان" ها خیلی باشد!
خیلی لطفا....
متن های زیبا در مورد پدر و مادر
خونه ی بابا...!
همون جاییه که کلیدش رو هیچکس نمیتونه ازت بگیره،
همون جایی که چه ساعت 3صبح بیای چه ساعت3عصر از آمدنت خوشحال میشوند... درش 24ساعت شبانه روز برای تو باز است...
همون جایی که وقتی میگویند دلتنگ اند، واقعا دلتنگ اند...
همون جایی که سر یخچالش میروی و هرچی میخواهی میخوری.
همون جایی که حتی اگر هوس کمیاب ترین خوراکی ها را هم کنی برایت می آورند.
همون جایی که همه دعوایت میکنن و غر میزنند تا غذایت را تا آخر بخوری.
همون جایی که گل وگیاه هایش به طرز عجیبی رشد میکنند.
آن جا قندهایش شیرین تر است...
نمک هایش شور تر است...
پرتغال هایش مزه ی پرتغال میدهند...
غذاهایش خوشمزه تر است...
آنجا کوفته ها و کتلت ها وا نمیروند...
حتی عدس پلو با آن قیافه ی مسخره اش مزه ی بهشت میدهد...
آنجا بالشت ها نرم ترند..
پتوها گرم ترند...
آنجا خواب به عمق جان آدم میچسبد...
آنجا پر از امنیت و آرامش است...
آنجا بابا و مامان دارد...
خدایا خودت حفظشون کن...
جمله زیبا برای پدر و مادر
دختری مادرش را برا? شام به رستورانی برد...
مادر که خ?ل? پ?ر و ضع?ف شده بود، نمیتوانست غذا?ش را درست بخورد و بر رو? لباسش م?ر?خت،
تمام? افراد موجود در رستوارن زن پ?ر را م?نگر?ستند،
و دختر هم خاموش بود و درعوض غذا را به دهان مادر میگذاشت،
پس از ا?نکه مادر غذایش تمام شد، دختر به آرام? مادر را به دستشو?? برد،
لباسش را تم?ز کرد، سر و وضعش را مرتب کرد و عینکش را تمیز و تنظ?م کرد و ب?رون آورد،
تمام? افرادِ در رستوران متوجه آن دو بودند، و آنان را م?نگر?ستند!!
دختر پول غذا را پرداخت و با مادر راه?
درب خروج? شد.
در این هنگام خانم پیری از جمع
حاضر?ن بلند شد و صدا کرد:
دخترخانم آ?ا فکر نمیکنی چ?ز? را پشت سر گذاشته ا?؟!
دختر پاسخ داد؛ خیر خانم...فکر نمیکنم چ?ز? باق? گذاشته باشم.
آن زن پ?ر گفت :
بله، دخترم. باق? گذاشته ا?!
درس? برا? تمام? دختران...
و ام?د? هم برا? همه? مادران...
و خاموش? مطلق بر تمام? رستوران
حاکم شد..!!
کاش سوره ای به نام "مادر" بود که این گونه آغاز میشد:
قسم بر بوی دستانت، که بوی خانه و آشپزخانه میدهد
و قسم بر چشمانِ همیشه نگرانت...
قسم بر بغض فرو خورده ات که شانه ی کوه را لرزاند
و قسم بر غربتت،
که
بهشتِ زیر پایت، گوارای وجودت...
(زنده باد همه ی مادران در قید حیات و شاد باد روح تمامی مادران عزیز سفر کرده...)
خاک زیر پاتم مادر
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته